Skip to main content

بخش کلتوری افغان جرمن آنلاین

Go Search
صفحه نخست
خبرونه
تحليل ها و پيام ها
آثار علمی و تحقیقی (حبیبه)
مرکز دیجیتال سازی کتب
مدیریت تحلیل ها و اخبار
قاموس کبیر افغانستان
  
افغان جرمن آنلاین > بخش کلتوری افغان جرمن آنلاین > مطالب تحریری فرهنگی > به تو ای همسایۀ حریص !!! بخش دوم  

مطالب تحریری فرهنگی: به تو ای همسایۀ حریص !!! بخش دوم

AFGHAN GERMAN ONLINE
http://www.afghan-german.de
http://www.afghan-german.com
نویسنده/ارسالی: هاشم انوریتاریخ: 1/25/2013

 

                                                                                                           

به تو ای همسایۀ حریص !!!

بخش دوم

 

عنصری بلخی ابوالقاسم حسن بن احمد در سال 350 هجری قمری در بلخ بدنیا آمده و در سال 431 هجری قمری مطابق 1040 میلادی (قرون دهم و یازدهم میلادی) درگذشت.  عنصری بلخی را امیر نصر برادر سلطان محمود غزنوی به غزنه فرا خواند و مورد نوازش زیاد قرار داد.  عنصری بلخی در این سفر به غزنه لقب ملک الشعراء را از طرف سلطان دریافت نمود.  عنصری بلخی در حدود 2000 بیت شامل قصیده، غزل، رباعی و مثنوی از خود به یادگار گذاشته، که مشهورترین آن وامق وعذرا است.

 

باد نوروزی همی در بوستان بتگــر شود        تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ هــم ـــچون کـلـبـۀ بـزاز پُـر دیبا شود        راغ همچون طبلۀ عطـــــار پُرعنبر شود

روی بند هـر زمینی حــلۀ چـــیـنی شـود         گوشوار هردرختی رشتۀ گوهــــــر شود

 

ابوسعید ابوالخیر بوسعید فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم در سال 357 هجری قمری مطابق 967 میلادی در زادگاه انوری (ابیورد) متولد و در سال 440 هجری قمری مطابق 1049 میلادی در همانجا وفات نمود. آثار معروف اش اسرارالتوحید و رباعیات ابوالسعید ابوالخیر است.  وی از ارادتمندان ابوعلی سینای بلخی بود، و ابن سینا در مورد ابوسعید ابوالخیر چنین گفته (که هرچه میدانم او می بیند) و ابوالخیر در مورد ابن سینای بلخی چنین گفته (که هرچه ما می بینیم او میداند)

ابوالسعید ابوالخیر به اشاره و ارشاد شیخ ابواقاسم دوست پدرش این شعر را سرود:

 

من بی تو دمــی قــرار نتـــوانـــــــم کرد         احســـــان تـــو را شــمـار نتـــوانم کـــرد

گربرســـر مـن زبــان شود هرموئـــــــی         یک شـــکر تو از هــــزار نتوانـــــم کرد

از واقعه ای تــرا خبر خواهـــــــــــم کرد         وآنــرا بــدو حــرف مختصر خواهـم کرد

با عشق تو درخــاک نهان خواهــــــم شد         با مهـــر تو ســر زخــاک بر خواهم کرد

گفتــــم: چشمـم، گفت: به راهـش می دار         گفتم: جــگرم، گفـت: پُرآهـــش مـــی دار

گفتـــــم که: دلم، گفـت: چه داری در دل          گفتم: غــم تو، گفت: نگاهـــش مـــی دار

دیشب که دلــم زتاب هجران می سوخت         اشــکم همه در دیــدۀ گـریان می سوخت

می سوختــــم آنچنــان که غـیر از دل تو         برمـــن دل کافــر و مسلمـان می سوخت

 

فرخی سیستانی ابوالحسن علی بن جولوغ در سال 370 هجری قمری در غزنی متولد و در سال 429 هجری قمری در همانجا وفات نمود.  فرخی سیستانی در عصر سلطان محمود غزنوی (سدۀ چهارم و اوایل سدۀ پنجم هجری قمری) میزیست. شاعرهم عصرش لبیبی که درنیمۀ اول سدۀ پنجم میزیست و از دوستان فرخی بود در رثایش چنین میگوید:

 

گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد؟   پیری بماند دیر و جوانی برفت زود

فرزانۀ برفت و ز رفتــنش هر زیان   دیوانۀ بماند و ز ماندنـــش هیچ سود

 

خواجه عبدالله انصاری شیخ الاسلام ابواسمعیل عبدالله بن ابی منصور محمد در سال 396 هجری قمری مطابق 1006 میلادی در شهر هرات افغانستان امروزی متولد، و در سال 481 هجری قمری مطابق 1088 میلادی در همان شهر وفات نمود.  خواجه به پیر هرات، پیر انصار و انصار هرات معروف است. مادرش از مردم بلخ بود. پیر هرات در فقه پیرو روش امام حنبل بود.  آثار خواجه عبدالله انصار که به نثر مسجع نوشته شده عبارت اند از: مناجات نامه، نصایح، زادالعارفین، کنزالسالکین، قلندنامه، محبت نامه، هفت حصار، رسالۀ دل وجان، رسالۀ واردات و الهی نامه.  خواجه هم استاد شریعت بود و هم پیر طریقت.  در زندان پوشنگ عشق عرفانی وجود پیر هرات را تسخیر نمود، و چنین سرود:

 

هرکس که ترا شناخت جانرا چه کند   فرزند وعیـال وخانمــــان را چه کند

دیوانه کنی، هردو جهانـــش بخــشی  دیوانۀ تو هــردو جهــــان را چه کند

 

عمر خیام غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم در سال 427 هجری قمری تولد و در سال 510 هجری قمری درگذشت.  عمر خیام در عصر خود یک فیلسوف، ریاضیدان، ستاره شناس و رباعی سرای معروف دورۀ سلجوقیان بشمار میرود.  رباعیات خیام نظر به پختگی و شهرت به زبانهای مختلف جهان ترجمه و به چاپ رسیده است.

افسانه های چند پیرامون عمر خیام وجود دارد. یکی ازین افسانه ها ازین قرار است که عمر خیام میخواست باده بنوشد ولی بادی وزید و کوزه می اش را شکست.  پس خیام چنین سرود:

 

ابریق می مرا شکســــــــــتی، ربی    بر من درِ عـیش را ببـــستی، ربی

من مـی خورم و تو میکنی بدمستی   خاکم به دهن مگر که مستی، ربی

 

پس چون این شعر کفرآمیز را گفت خدا روی وی را سیاه کرد.  پس خیام پشیمان شد و برای پوزش از خدا این بیت را سرود:

 

نا کرده گنه در این جهــان کیست بگو!                       آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو!

مــن بد کنـــم و تو بـد مکافــــات دهـی                       پس فرق مـــــیان من و تو چیست بگو!

 

با این پوزش رویش دوباره سفید شد، اما شک و گمان میرود که عمر خیام این رباعیات را گفته باشد.

در جای دیگری نقل میکنند که روزی خیام با عدۀ از شاگردان از کنار مدرسۀ میگذشت، دیدند که کارگران بالی خری به مدرسه خشت میبرد اما خراز داخل شدن به مکتب اباء میورزد، خیام نزدیک خررفت و به گوشش چیزی گفت، خر داخل مکتب شد شاگردان پرسیدند چه گفتی، خیام گفت که خر مذکور زمانی در این مدرسه شاگرد بود و حال از شرم نمیخواهد داخل برود، من برایش به شیوۀ نظم گفتم برو کسی ترا نمیشناسد و او در حرکت شد.

 

ای رفته و باز آمـده بل هُم گشته                   نامت ز میان مردمـــان گم گشته

ناخـن همه جمع آمده و سُم گشته                   ریشت ز عقب در آمـده دم گشته

 

سنائی ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی یا حکیم سنائی غزنوی در سال 473 هجری قمری مطابق 1080 میلادی در شهر غزنۀ افغانستان چشم بدنیا گشود و در سال 545 هجری قمری مطابق 1141 میلادی از دنیا چشم بست.  سنائی غزنوی از بزرگترین شاعران قصیده گو و مثنوی سرای زبان پارسی به حساب میرود که در قرن ششم هجری قمری میزیست. 

سنائی دوران جوانی خود را در بلخ، سرخس، هرات و نیشاپور سپری نمود، زمانیکه در بلخ بود به زیارت خانه کعبه مشرف گردید و در سال 518 هجری قمری دوباره به غزنی آمد و در این ایام مثنوی حدیقه الحقیقه را نوشت.  مولانای بلخ، عطار نیشاپوری و سنائی غزنوی را به منزلۀ روح و چشم خود میدانست و چنین ابراز نظر میکند:

 

عطار روح بود و سنائی دو چشم او              ما از پـی سنــائــی و عطــار آمــدیم

 

در طریق التحقیق سنائی غزنوی چنین آمده:

 

این ســخن تحـفه ایست ربانــــی                   رمز اســــرار هــای روحانــــی

خاطــر ناقصم چو کامـــــــل شد                   به سخن های بکــر حامـــــل شد

هر نفـــس شاهـــــدی دگــر زاید                   هر یک از یک شگرف تر زاید

شاهــدانی به چهره همچو هـلال                   در حجاب حــروف زهره جمال

در مقـامی که این ســخن خوانند                   عقل و جــان سحر مطلقش دانند

خاکیــان جــان نـــــثار او سازند                    قدســـــیان خــرقه ها در اندازند

 

ابوالحسن بیهقی ظهیرالدین ابوالحسن علی ابن ابوالقاسم زید ابن محمد بیهقی معروف به ابن فندق بیهقی و فرید خراسان، حکیم، ادیب و ریاضیدان سدۀ ششم در سال 499 هجری قمری در سبزوار (شیندند فعلی ولایت هرات باستان تولد ودر سال 565 هجری قمری وفات نمود.  مهمترین اثر بیهقی تأریخ بیهقی است.  بیهقی در سلسلۀ ملاقاتهای خود با بزرگان دیگر، دیداری داشت با حکیم عمر خیام داشت.

 

حکیم نظامی گنجوی جمال الدین ابومحمد الیاث بن یوسف نظامی در سال 535 هجری قمری در گنجه یکی از شهرهای جمهوری آذربئیجان متولد و در سال 602 یا 612 هجری قمری در همانجا وفات نمود. آرامگاه نظامی درهمین شهر زیارتگاه عام و خاص میباشد.  نظامی از شاعران دوران سلجوقیان میباشد که در قرن ششم هجری قمری مطابق قرن 12 میلادی میزیست.  آثار مهم نظامی عبارت اند از مخزن الاسرار، هفت پیکر، خسرو وشیرین، اسکندرنامه و لیلی ومجنون میباشد.

نظامی از معاصران خود با خاقانی دوستی داشت، ودر مرثیه اش چنین سرود:

 

همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد                    دریغــا من شدم آخر دریغا گوی خاقــانی

 

سخن خاقانی و نظامی بمدت 800 سال در سراسر ایران موجب شد که بسیاری از تعبیر های خاص آنان وارد فرهنگها یا زبان شاعران و نویسندگان دیگر شده و جزو دری- فارسی درآید. نمونۀ شعر نظامی:

 

هرچه در نظم او ز نیک وبد است                همه رمــز و اشــارت خـــرد است

هر یک افســــــــــــانه ای جداگانه                 خــانـۀ گنـــــج شــد نـه افســـــــانه

 

نمونۀ شعر نظامی در اثر لیلی ومجنون:

 

مجنون چو حدیث عشق بشنــید                    اول بگــریســت، پـس بخـــندید

از جای چو مـار حلقه برجست                     در حلــقۀ زلــف کعبه زد دست

میگفت گـرفته حلـــــــقه در بر                     کـامروز منــم چو حلــقه بر در

 

نمونۀ دیگری از شعر نظامی که دارای مفهوم عالی است:

 

گوهر نیک را زعقــد مـــــــریز                   وآنـکه بد گوهــرست ازو بگریز

بدگــــهر با کســی وفــــا نــکنــد                   اصــــل بـــد در خطـا خطـا نکند

اصل بد با تو چــون شود معطی                  آن نخواندی که اصــل لایخــطی

گـژدم ازراه آنـکه بدگــــــهرست                   ماندنش عیب و کشتنـش هنرست

هنر آمـــوز کز هنرمنـــــــــــدی                   درگشــــائی کنــی نه دربنـــــدی

هرکه زآمــوختــن ندارد ننــــگ                   دربر آرد زآب و لعــل ازسنــگ

وانــکه دانـــش نباشـــدش روزی                  ننــگ دارد ز دانـــش آمـــــوزی

ای بســـا تیز طبـــع کاهــل کوش                  که شد از کــاهــلی سفــال فروش

وای بســـــا کوردل که از تعـــلیم                  گشت قاضی القضات هفت اقــلیم

 

 شیخ فریدالدین عطار ابوحامد محمد بن ابراهیم کدکنی نیشاپوری در سال 540 هجری قمری مطابق 1145 میلادی تولد و در سال 618 هجری قمری مطابق 1220 میلادی در نیشاپور وفات نمود.  عطار در حملۀ مغولها اسیر و بعدأ بقتل رسید.  آثار عطار عبارتند از اسرارنامه، منطق الطیر، مختارنامه، تذکره الاولیاء میباشند. 

عطار از فردوسی، سنائی، خواجه عبدالله انصاری، منصور حلاج و ابوسعید پیروی و الهام گرفته و بالای مولانا، حافظ، جامی و علیشیرنوائی تأثیر گذاشته و رهنمود خوبی برایشان حساب میشود.

 

ملت عشق از همه دین ها جداست                 عاشقــان را ملت و مذهب خداست

 

مولوی بلخی در مورد شیخ عطار نیشاپوری چنین میگوید:

 

هفت شهر عشق را عطار گشت                   ما هنوز اندر خم یک کوچه ایـم

 

هفت شهر عشق یا هفت وادی عبارتنداز: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقروفنا.  در بارۀ هریک ازین وادیها عطار اشعار شیرین جداگانه سروده است.

ماجرای شهادت عطار توسط مغول بسیار غم انگیز است و آن اینکه مغولی میخواست او را بکشد، شخصی گفت این پیر را مکش به خونبهای او 1000 درم میدهم، عطار گفت مفروش که بهتر ازین مرا میخرند.  پس از ساعتی شخص دیگری گفت این پیر را مکش که خونبهای او را یک جوال کاه میدهم، شیخ بعجله گفت مرا بفروش که ازین بیش نمی ارزم و مرا نمیخرند، مغول از گفتۀ او قهر، و او را کشت.   نمونۀ شعر عطار:

 

جانا، حدیث حسنت، در داستـــــــــان نگنجد                 رمـزی ز رازعشقــت، درصــد زبان نگنجد

سودای زلف وخاـلت، درهر خیـــــــــال ناید                 اندیشـۀ وصــالت، جز در گمـــــــــان نگنجد

هرگزنشــــــــان ندادند، ازکـوی تو کسی را                 زیرا که راه کــویت، انـدر نشـــــان نگنـــجد

آهی که عاشقــانت، ازحلــــــــق جان برآرند                 هم در زمــان نیاید، هم در مکـــــان نگنــجد

آنجا که عاشقــانت، یکـــــــــدم حضور یابند                 دل درحســاب ناید، جان درمیــــان نگنـــجد

اندر ضمیر دلـــها، گنجی نهــــــــــان نهادی                 از دل اگر برآیــد، در آسمــــــــــان نگنـــجد

عطار وصف عشقــت، چـون درعبارت آرد                 زیرا که وصف عشقــت، اندر بیـان نگنــجد

 

انوری اوحدالدین محمد ابن محمد انوری معروف به ابیوردی وحجت الحق از جمله شاعران و دانشمندان قرن ششم هجری قمری یعنی عصر سلجوقیان میزیست.  سال وفات انوری را در سال 575 هجری قمری میدانند، انوری در بلخ باستان وفات و در همانجا مدفون است، اما عزیزان ایرانی بنابر عادات حریصانۀ همیشگی خود تبریزو نیشاپور راهم برایش مقبره ساخته اند.  مطبوعات و دستاندرکاران شعر وادب ایران اصلأ دوست ندارند و دیده نمیتوانند که هیچکدام ازین شعرا و بزرگان ادب وعرفان مربوط کدام کشور دیگر باشد، ویا این افتخارات شعری و ادبی مربوط زادگاه اصلی شان معرفی شوند.  انوری دیوانی از خود به یادگار گذاشته که شامل 15000 بیت و قصیده میباشد.

 

آن شد که ستاره می شمــردیم به روز             اکنون همه روزوشب نفس می شمریم

 

قاضی حمیدالدین بلخی که مکتبی هم بنام این بزرگمرد در شهر مزارشریف است، از هواداران و دوستان انوری بحساب میرفت. شهرت انوری بدلیل قصاید بالا و توانای ادبی اوست.  در شعری که به جامی منسوب است چنین آمده:

 

در شعر سه تن پیمبـــــرانند            هر چـــند که لا نبـی بعــدی

اوصاف وقصیده وغـزل را             فردوسـی وانوری وســعدی

 

  نمونۀ از اشعار انوری:

 

چه نازست آنـــکه انــدر سرگرفتی                به یکــــــــباره دل از ما بر گرفتی

ترا گفــــتم که با من آشتـــــی کــن                 رها کرده، رهــــــــی دیگر گرفتی

دریغ آن دوستــی! با من به یکــبار                شدی در جنگ وخشم ازسر گرفتی

مرا در پـای غــم کُشتــی و رفتـــی                هوای دیگـــــــــــری در سر گرفتی

 

نمونۀ از یک غزل انوری:

 

ای غارت عشــــــق تو جهـــانــــها                بر بــاد غـــم تو خــــــ ان ومانــــها

شد بر ســـرکـــوی لاف عشـــقــت                ســـــر ها همـه در ســــر زبانــــها

در پــیــــش جنیــــبــتِ جمـــالــــت                از جســـــم پیــاده گشــته جــــانــها

در کــوکـــبۀ رخ چـــــومــاهـــــت                 صــــد نعـــل فـــگـــنده آسمـانهــــا

داند همه کس که آن چه طعنه ست                دنـدانسـت بتــا در ایـــــن دهانـــها

 

دایره المعارف بزرگ اسلام در بارۀ انوری چنین مینویسد، انوری از دانشمندان نامور روزگار خود به شمار میرود.  اشارات، تلمیحات، تصویرسازی و مضمون آفرینیهایش همه از استادی او در منطق، موسیقی، هیأت، ریاضی، علوم طبعیی، نجوم و حکمت حکایت دارد.  انوری به ابن سینای بلخی اعتماد کامل داشت و کتابی در شرح اشارات ابن سینا بعنوان البشارات فی شرح الاشارات تألیف کرده بود.

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی در سال 604 هجری قمری مطابق 1207 میلادی در بلخ چشم به جهان گشوده، و در سال 672 هجری قمری مطابق 1273 میلادی در شهر قونیۀ کشور ترکیه دیده از جهان بست. 

بسیار جالب است که تأریخ نگاران ایرانی با همه وقاحت و چشم سفیدی، زادگاه این شاعر و بزرگمرد تأریخ را واضحأ بلخ، اما ملیت اش را ایرانی مینویسند، و از همه جالبتر بیرق ایران را در پهلویش گذاشته اند.  البته جای شرم و خجالت است که کشور ایران باینگونه سرقت های ادبی و تأریخی مبادرت میورزد.  مولانای بلخ در عصر خوارزمشاهان زندگی میکرد.  مولانا آثار گرانبهای به دوستداران و علاقه مندان خود بجا گذاشته که معروفترین آنها مثنوی معنوی، دیوان شمس تبریزی و فیه ما فیه میباشند.

پدر مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان العلما مردی عارفی بود و نسبت خرقۀ به احمد غزالی میپوست.  سلطان العلما پدر مولانا نسبت مخالفت های لفظی با سلطان خوارزمشاه و فخرالدین رازی زادگاه خود بلخ را با خانوده (خانمش یعنی مادر مولانا مومنه خاتون) ترک نمود و سوگند خورد تا سلطان به سر اقتدار است ببلخ برنمیگردد.  در راه عزیمت با فریدالدین عطار ملاقی شد و عطار مولانا را که در آنزمان نوجوان بود ستود و کتاب اسرارنامه را برایش هدیه داد.  سپس سلطان العلما پدر مولانا به سفر حج رفت و به شام برگشت و تا آخر عمر آنجا ماند و در سال 628 هجری قمری در قونیه وفات و در همانجا دفن گردید.  مولانا 19 ساله بود که با گوهرخاتون ازدواج نمود، مکتب نسوان بنام گوهرخاتون در شهر مزارشریف از سالهاست که به تعلیم دختران افغانستان فعال است.  در 24 سالگی مریدان پدر مولانا،  مولانا را با سرودن این شعربه جانشینی پدر تشویق نمودند:

 

همه کردند روبه فــــــــــرزندش                   که تــویی در جمـــــــال ماننـدش

شاه ما زین سپس تـو خواهی بود                  از تو خـواهیم جمله مــایه وسود

 

داستان معرفت مولانا و شمس بسیار دلچسپ، ام با تأسف که از حوصلۀ این نوشه خارج است، مولانا 37 ساله بود که شمس تبریزی 60 ساله را دید و شیفته اش شد، مولانا این شعر را سرود:

 

زاهـــد بودم ترانه گـویم کردی                     سرحلقۀ بزم وباده جـویم کردی

سجــاده نشین با وقـــاری بودم                     بازیچۀ کودکـــــان کویم کردی

 

شمس تبریزی دو بار نسبت آزار و اذیت مریدان و شاگردان مولانا از نظر ها خود را غیب کرد که سخت باعث پریشانی مولانا شده بود.  بار اول مولانا پسرخود سلطان ولد را عقب شمس فرستاد تا شمس را دوباره به قونیه بازگرداند، که این کار عملی شد و شمس دوباره نزد مولانا آمد و مولانا از گرداب غم واندوه رها شد.  پس از مدتی حسادت مریدان دوباره انگیخته شد، شمس از کردارهایشان سخت رنجید و برای همیشه با گفتن این قطعه شعراز نظرها غیب شد.

 

خواهم اینبار آنچنان رفــــتن                        که نداند کسـی کجـــــایم من

همه گردند درطلب عاجــــز            ندهــد کس نشان زمن هرگز

چـون بمانم دراز، گویند این                        که ورا دشمنی بِکُشت یقـین

سالـها بگــــذرد چنین بسیار             کس نیــــابد ز گرد من آثـار

 

مولانا کتاب مثنوی معنوی را با این بیت آغاز میکند:

 

بشنو از نی چون حکایت میکند

از جـــــدائی ها شــکایت میکند

 

اگر بخواهیم مجموعۀ عظیم و پربار 26000 بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به 18 بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اول مولاناست وبه نی نامه شهرت یافته است. البته مراد از(نی) همانا مولانا است که بعنوان یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خلاف عقاید بعضیها که مولانا را ماده پرست میگفتند، خود را اسیر این جهان مادی میبیند و شکایت میکند که چرا روح آزادۀ او از نیستانِ عالم معنا بریده است.  مولانا در دیوان مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کرده است:

 

ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی...

ما چو ناییم و نوا در ما ز تـوست...

 

رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست، که در سال 1312 هجری قمری در مطبعۀ اختر استانبول که حاوی 1659 رباعی و 3318 بیت میباشد به چاپ رسید.  نمونۀ از رباعی مولانا:

 

عشق از ازل است وتا ابــد خــواهـد بود                     جویـــندۀ عــشق بی عــدد خواهـــــد بود

فردا که قیـــــامت آشــــــــکارا گـــــردد                       هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود

 

مولانا پس ازمدتها بیماری درپی یک تب سوزان درسال 672 هجری قمری مطابق 1273 میلادی وفات نمود.  قونیه یخبندان بود اما پیروان و ارادتمندان مولانا اعم از پیروجوان، مسلمان وگبر، مسیحی ویهودی همه درین ماتم شرکت داشتند.  افلاکی یکی از مثنوی خوانان خانقاه مولویه قونیه که در سال 761 هجری قمری درگذشت،  میگوید "بسی مستکبران ومنکران دراین روز ایمان آوردند" ماتم مولانا 40 شبانه روز دوام کرد.

 

بعد چهل روز سوی خـــانه شدند                  هــمه مشــغول این فســانه شــدند

روز وشب بود گفتــشان همه این                  که شد آن گنــج زیر خاک دفــین

 

پایان بخش دوم

 

ادامه دارد

  افغان جرمن آنلاین تاسو په درنښت همکارۍ ته رابولي. په دغه پته له موږ سره اړیکه ټینگه کړئ    acc@afghan-german.de
یادښت: دلیکنې د لیکنیزې بڼې پازوالي د لیکوال په غاړه ده ، هیله من یو خپله لیکنه له رالیږلو مخکې په ځیر و لولئ